"جک تنبل" یا "جک احمق" یک "داستان سر رشته" است که در بسیاری از کشورهای مختلف یافت می شود. داستان اصلی جک است، یک احمق و همکار تنبلی که برای یافتن کار بیرون می رود. او هر روز در اجناس مختلف حقوق می گیرد. وقتی پول به او پرداخت می شود، آن را از دست می دهد و مادرش به او می گوید که باید آن را در جیبش می گذاشت.
چرا مردم او را تنبل جک پاسخ دادند؟
روزی روزگاری پسری بود که نامش جک بود و با مادرش زندگی می کرد. پیرزن با چرخیدن امرار معاش می کرد، اما جک بسیار تنبل بود. بنابراین آنها او را جک تنبل صدا کردند.
داستان در مورد جک تنبل چیست؟
در این داستان عامیانه بریتانیایی فقیر جک به سختی تلاش می کند همانطور که مادرش به او می گوید انجام دهد، اما به نظر می رسد هیچ چیز درست پیش نمی رود. مادر جک که از تنبلی او خسته شده بود، او را برای کار بیرون می فرستد. روز اول یک پنی به او می دهند اما در راه خانه آن را از دست می دهد. مادرش به او می گوید که باید آن را در جیبش می گذاشت.
کشاورز برای خدمات جکس به او چه داد؟
روز بعد، جک دوباره خود را به یک کشاورز استخدام کرد، که موافقت کرد برای خدماتش پنیر خامه ای به او بدهد. عصر، جک پنیر را گرفت و با آن روی سرش به خانه رفت.
چرا مادر جک عصبانی بود؟
جک هیچ پولی به خانه نیاورد. به جای پول فقط پنج لوبیای جادویی آورد. بنابراین، مادر جک عصبانی شد.